
روایت داستانی و نمایشی
۱. شبنشینی اندیشمندان در آتن
در خانهای پرنور و آراسته، بزرگان گرد هم آمدهاند. هوا سرد نیست، شراب میچرخد، اما موضوع جدی است: عشق. مهمانان یکییکی دیدگاه خود را بیان میکنند. آنها از عشق چونان رازی باستانی سخن میگویند. فضای مجلس گاه خندهدار، گاه فلسفی و گاه پر از حیرت است. تضاد دیدگاهها، گفتگو را زنده نگه میدارد. این شب، شب اندیشیدن است، نه صرف مستی.
۲. جوانی که عشق را ستایش کرد
فایدروس، جوان مشتاق، عشق را شاهراه دلاوری میداند. میگوید هیچ عاشقی در برابر معشوقش عقب نمینشیند. عشق، زایندهی شجاعت است و قهرمانان را به میدان میفرستد. دلش پر از افسانه و تمجید است. در میان لبخندها، سخنانش جدی شنیده میشود. شور او نشان میدهد عشق چقدر الهامبخش است. اما آیا واقعاً عشق همیشه چنین بلندمرتبه است؟
۳. کمدینویسی که راز انسان را گفت
آریستوفان لبخندی بر لب دارد، اما جدی حرف میزند. میگوید انسانها نیمههایی از یک کل هستند. عشق، میل به بازگشت به آن کل ازدسترفته است. این حرف، ناگهان همه را به سکوت میبرد. داستانش عجیب اما دلنشین است. با آنکه شوخطبع است، حرفهایش در دلها مینشیند. گویی حقیقتی را از دل اسطوره بیرون کشیده است.
۴. شاعر زیباییپرست
اگاتون با کلمات زیبا بازی میکند. برای او عشق یک آفرینندهی بزرگ است. سخنانش بوی شعر و شور دارد. همه مجذوب واژههایش میشوند، اما سقراط از او میپرسد: «آیا این همه فقط ظاهر است؟» گفتگو در دل شب به عمق میرسد. اینجا، زیبایی باید با حقیقت سنجیده شود. اگاتون از تیزبینی سقراط شگفتزده میشود.
۵. فیلسوف و پلههای عشق
سقراط آرام و بیادعاست. اما آنگاه که سخن میگوید، جمع ساکت میماند. او عشق را جریانی رو به بالا توصیف میکند. از جسم شروع میشود، اما به روح و حقیقت میرسد. دیوتیما، آموزگار او، از عشق چونان جستجوی جاودانگی گفته است. برای سقراط، عشق میل به نیکی و دانایی است. اینجاست که شور به شعور میرسد.
۶. عاشق مست و رنج انسان
آلکیبیادس با چشمانی نیمهباز وارد میشود. از سقراط میگوید، از عشقی دردناک و دستنیافتنی. میخواهد او را برای خود کند، اما سقراط فراتر از جسم است. مجلس به آشوبی لطیف میرسد. واقعیت عشق زمینی، در کنار آرمان سقراطی، دیده میشود. شاید عشق، هم رهایی است و هم اسارت.
:: بازدید از این مطلب : 14
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0