
۱. خانه؛ میراثی بر شانهی ویرانی
خانهی ادریسیها موزهای متروک است از یک نظم اشرافی که رمقش را از دست داده. شکوه دیروزش، حالا باری شده بر دوش امروزش. هر گوشهی این عمارت، پر از خاطرات است، اما هیچ آیندهای ندارد. این خانه، نمایندهی تاریخ و هویتیست که دیگر کاربردی در دنیای جدید ندارد. انگار زمان در آن متوقف شده، اما بیرون، انقلاب زمان را شتاب داده. دیوارها نجوا میکنند، اما کسی دیگر گوش نمیسپارد. خانه، هم سنگر است و هم زندان.
۲. خانواده؛ وصلههای ناجور تاریخ
ادریسیها، درگیر گذشتهایاند که دیگر به کارشان نمیآید. آنها یا در توهمِ قدرتِ ازدسترفتهاند یا در تردید و ترس از حال. شخصیتهایی چون خانم بزرگ، بیشتر شبیه شبحاند تا انسان. هرکدام در گذشتهای گیر کردهاند که اجازهی هیچ انتخاب تازهای را نمیدهد. حتی روابط میانشان پر از شکست، فاصله و بیاعتمادیست. قدرت سنت، آنها را فلج کرده. خانوادهای که روزی مقتدر بود، حالا تنها سایهایست از خود.
۳. انقلاب؛ هیولای بیچشم و صورت
نیروهای انقلابی که وارد خانه میشوند، بیش از آنکه نظم بیاورند، آشفتگی میآورند. آنها بهجای ساختن، فقط ویران میکنند. چهره ندارند، عقیده ندارند، تنها فرمان اجرا میکنند. آنها دشمن خانه نیستند، دشمن تاریخاند. در برابر گذشته نمیایستند، آن را میبلعند. انقلاب در این رمان، بیشتر شبیه غرش یک حیوان وحشیست تا یک حرکت عقلانی. و خانه، لقمهایست در دهان این هیولا.
۴. بدنهای اسیر، ذهنهای خسته
نه تنها خانه، که ساکنانش نیز پوسیدهاند. هرکدام از شخصیتها بهشکلی دچار فروپاشی روانیاند. آنها بیمارند، فلجاند، یا دچار توهم و وسواس. ذهنها خستهاند، از کشمکش درونی و بیرونی. هیچکس آمادهی مواجهه با واقعیت نیست. فرسودگی، سرتاسر فضا را در بر گرفته. علیزاده، فروپاشی را نه فقط در ساختمان، که در بدن و روان آدمها نشان میدهد.
۵. زن؛ همزمان عامل و قربانی قدرت
در این خانه، زنان بیش از مردان درگیر تحولاتاند. از زنی چون مهلقا که با بازی قدرتها درگیر است تا خدمتکاری که بهظاهر مطیع است. اما آنها تنها قربانی نیستند؛ گاهی نیز تصمیمگیرندهاند. زنها تاریخ را نمینویسند، اما زیر پوست آن حرکت میکنند. تضاد میان سنت و آزادی، در وجود آنهاست. و علیزاده، با نگاهی زنانه، آنها را نه تقدیس میکند و نه تحقیر، فقط واقعی نشان میدهد.
۶. پایانی که بیپایانیست
رمان با فروکش خشونت تمام نمیشود؛ بلکه با خالیشدن همهچیز. خانه هنوز ایستاده، اما بیجان. شخصیتها یا مردهاند یا ناپدید شدهاند. هیچکس پیروز نیست. تنها چیزی که باقی مانده، خانهایست که دیگر هیچکس نمیخواهدش. این پایان، پایان نیست، تکرار یک دور باطل است. انگار تاریخ، راهی جز چرخهی نابودی نمیشناسد.
:: بازدید از این مطلب : 8
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0