
آوای خانهای که خواب میبیند
۱. خانهای که خواب میبیند
در آغاز، راوی وارد خانهای میشود که بیشتر خوابزده است تا ویرانه. خانه بهسان موجودی زنده، نفس میکشد، رؤیا میبیند و خاطره میزاید. دیوارها زمزمه میکنند، فرشها بوی عبور کسی را در خود نگه داشتهاند و سقف چون آسمانی پنهان، نگاه میکند. هیچ چیز سر جای خودش نیست، چون زمان اینجا در خواب معلق مانده. راوی نمیداند قدم به کجا گذاشته: خانهای قدیمی یا ذهنی باستانی. آنچه پیشِ روست، سفریست به عمق ناخودآگاهی فرهنگی. خانه، انگار پیکریست از زبان و رؤیا.
۲. در آیینهی واژهها
راوی، واژههایی را که ارواح به زبان میآورند میشنود، اما بیشتر حس میکند تا بفهمد. هر کلمه بوی خاک دارد، طعم اشک و وزنی مثل سکوتِ سنگ. زبانِ روایت، گاه فارسیست، گاه زبانی فراموششده که فقط در خوابها شنیده میشود. مسکوب نه تنها ترجمه کرده، بلکه در لابهلای کلمات، جهانی تازه آفریده. در این آیینهی واژهها، خواننده هم خود را گم میکند و هم بازمییابد. زبان، نه وسیلهی انتقال معنا، که خودِ معناست. اینجا، کلمهها خانهاند؛ پناه و پرتگاه.
۳. زنان خاموش، صداهای پنهان
در اتاقهای پشتی خانه، زنانی بینام میزیند؛ گاه در قاب نقاشی، گاه در خواب راوی، گاه میان سطرها. آنها سخن نمیگویند، اما بودنشان موجی از روایت را پیش میراند. خاطرههایی از مادر، معشوق، خواهر یا شاید چهرهی جمعی «زن شرقی». خانه، بدن آنهاست؛ زخمی، رازآلود و مقدس. راوی از لابهلای پردهها و عطرها، حقیقتی زنانه را لمس میکند: خاطرهای که با صدا باز نمیگردد، اما در سکوت جاریست. ترجمهی مسکوب، این لایهی پنهان را با ظرافتی بیصدا در متن تنیده است.
۴. آتش، خاکستر، بازگشت
روایت، همچون چرخهای است از سوختن و زاده شدن. خانه زمانی سوخته، ساکنانش رفتهاند، اما خاکسترها هنوز گرماند. راوی هر لحظه حس میکند پیش از او کسی آمده، و پس از او کسی دیگر خواهد آمد. خانه فقط سکونتگاه نیست، جاییست برای مرگ و باززایی. در این تکرار، نوعی عرفان خاموش جاریست: بازگشت به خاک، یکی شدن با ریشه. در نگاه مسکوب، ترجمه نیز خاکستر حافظه است. واژههایی که از دل آتشِ فراموشی بیرون آمدهاند تا دوباره شعله بگیرند.
۵. راوی بیچهره، خوانندهی بیمرز
راوی کتاب چهره ندارد، نه از سر حذف، بلکه به دلیل گشودگی. او میتواند هر کسی باشد: نویسنده، خواننده، یا حتی خود خانه. این بیچهرگی، امکان همذاتپنداری را افزایش میدهد. خواننده کمکم احساس میکند خودش دارد قدم میزند در دل آن خانهی بیزمان. مرز بین داستان و تجربه، ترجمه و بازآفرینی، خواننده و نویسنده در هم میرود. خانه، میشود مکانی درون هر ذهنی که خوانده میشود. این اثر، تجربهایست که ترجمه را از «متن» به «زیست» میبرد.
۶. آیا این کتاب واقعاً ترجمه است؟
سؤال بزرگ بر جای میماند: آیا «خانه ارواح ناپیدا» واقعاً ترجمهی یک متن شرقی گمنام است؟ یا زاییدهی ذهن مسکوب، آمیخته با دانستههای فرهنگی، حافظهی تاریخی و عشق او به زبان و اسطوره؟ پاسخ در متن نیست؛ متن خود، پرسش است. شاهرخ مسکوب با مهارتی کمنظیر، حد فاصل میان نوشتن و ترجمه را محو میکند. آنچه باقی میماند، جهانیست شاعرانه، پر از اشارتهای شرقی و پُررمز. شاید مهم نیست که متن از کجا آمده؛ مهم این است که ما کجا رفتهایم با آن.
:: بازدید از این مطلب : 39
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0