
روایت درونی یک مرد و مردانگی
همینگوی، مردی میان تفنگ و تردید
این کتاب پرترهای شخصیست از همینگوی در سفری که همزمان با طبیعت، با روح خودش نیز درگیر است. او در این سفر، هم شکارچی است، هم فیلسوف، هم شوهر، هم نویسنده. مردی که در سکوت صبحگاهی دشتهای آفریقا، سؤالات بیپاسخ عمرش را مرور میکند.
رقابت، حسادت، و رفاقت مردانه
در طول سفر، رابطهی همینگوی با همراهانش (چه سفیدپوستان و چه بومیها) پر از کشمکشهای مردانه است. رقابت بر سر شکارهای بهتر، حسادت به تیراندازی دقیقتر دیگری، و گاه رفاقتهایی صادقانه. این روابط، لایههایی از روان مردانه را آشکار میکند.
غرور شکستخورده در سایهی شکار ناکام
همینگوی گاه از ناتوانی در شکار برخی حیوانات در رنج است. اما این ناکامیها بهنوعی شکستن غرور مردانهی اوست. او نمیخواهد فقط فاتح باشد؛ او میخواهد معنا را پیدا کند، حتی اگر به بهای شکست باشد. از همینجاست که انسانیتاش جان میگیرد.
نویسندهای در دل دشت، در حال نوشتن خویش
کتاب مملو از تکههاییست که نویسنده در آن دربارهی خودِ نوشتن حرف میزند. از اینکه چگونه مینویسد، به چه چیزهایی وفادار است، و چرا برخی نویسندگان را دوست دارد. این خودارجاعیها، اثر را از یک سفرنامهی صرف به اثری فرامتنی بدل کردهاند.
صدای بومیان، صدای ناگفته
همینگوی با راهنمایان بومی خود (مانند مولا) رابطهای پیچیده دارد. گاه آنها را تحسین میکند، گاه بالاتر از آنان میایستد، اما در پس همهچیز، نوعی درک انسانی نسبت به فرهنگ و رنجهایشان وجود دارد. آنها فقط شخصیتهای جانبی نیستند؛ صدای زمینیاند.
بازگشت از آفریقا با نگاهی تازه
کتاب با نوعی خلسهی خاموش پایان میگیرد. نویسنده بازمیگردد، اما دیگر آن آدم قبلی نیست. چیزی از درونش تغییر کرده است. آفریقا فقط مکان نیست؛ صحنهای است برای تحولی درونی. تپههای سبز، بدل به نمادی از آن بخش روح شدهاند که فقط در طبیعت میتوان به آن رسید.
:: بازدید از این مطلب : 11
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0